جدول جو
جدول جو

معنی فس فسی - جستجوی لغت در جدول جو

فس فسی
گنجشک بسیار کوچک و حشره خوار، سوت سوتک سوتی که از ساقه ی گیاهان به ویژه گندم و جو درست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

به فارسی ساس نامند. حیوانی است بشکل عدس و بسیار بدبوی و در مزاج قریب به ذراریح... (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به ساس شود
لغت نامه دهخدا
(تُ نَ فَ)
هرزه گویی. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَطَ)
یک نوع سازی که نوازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِفِ سَ)
در پهلوی اسپست از زبان پهلوی بهیئت اسپسته یا پسپسته وارد سریانی شده و از سریانی به زبان عربی درآمده فصفصه شده. (از حاشیۀ برهان نقل از هرمزدنامه). سپست تر. (منتهی الارب). علفی است که به عربی رطبه و به ترکی یونجه گویند و فصفصه معرب آن است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرغی سینه سرخ شبیه به گنجشک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
افسوسی. مسخره. مستهزء. هزال. دلقک. (یادداشت بخط مؤلف) :
به بخشش نباشد ورا دستگاه
فسوسی بخواند بزرگش، نه شاه.
فردوسی.
مر مؤذن را چون نانی دشوار دهی ؟
مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی.
ناصرخسرو.
گفت تا اکنون فسوسی بوده ام
وز طمع در چاپلوسی بوده ام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فُسَ فِ سَ)
فسیفساء. رجوع به فسیفساء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ حِسْ سی)
مراد نفس حیوانی است که منشاء حس و حرکت است. (فرهنگ علوم عقلی از جامعالحکمتین ص 149 و شفا ج 2 ص 635) :
دیوی است ستمکاره نفس حسی
کو مایۀ جهل است و بی قراری.
ناصرخسرو.
پیش کعبه نفس حسی بهر قربان هدیه برد
پیش صدرت جان قدسی کشت و قربان تازه کرد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چُ نَ فَ)
پرحرفی. یاوه گویی. وراجی. هرزه درایی. مهمل بافی. پرچانگی. رجوع به چس نفس و چس نفسی کردن شود، ضعف و ناتوانی
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ سا)
بازیی است مر عرب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تس نفسی
تصویر تس نفسی
هرزه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
هرزه گپی لاف زدن پر حرفی روده درازی، هرزه درایی یاوه گویی. هرزه گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسفسه
تصویر فسفسه
پارسی تازی گشته اپستا اسپست از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسافس
تصویر فسافس
ساس از خرفسترام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فس فس
تصویر فس فس
در تداول عامه، بکندی و به تانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فس فس
تصویر فس فس
((فِ سْ فِ))
به کندی، آرام آرام
فرهنگ فارسی معین
کندکار
فرهنگ گویش مازندرانی
قمیش سرنا که آواری اصلی سرنا از آن است، بخشی از ساقه ی جو.، گونه ای گنجشک دم دراز و کوچک که از انگلهای درختان تغذیه کند
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که صدای خس خس سینه اش به گوش رسد، فرد دچار تنگی نفس
فرهنگ گویش مازندرانی
دستی دستی، از روی قصد به عمد، آوایی که برای به راه انداختن
فرهنگ گویش مازندرانی
عروس بزک کرده و پرافاده
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت آرام، درنگ در کار
فرهنگ گویش مازندرانی